آروینآروین، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 23 روز سن داره

آروین نامه...

پاییز 1390؛ چهارم مهرماه؛ پا به دنیا گذاشتم و آروین نامه روزهای زندگیمه...

چهار ماه............

چهار ماه  گذشته و این یعنی که من باید برای بار دوم شجاعتم رو اثبات کنم..... صبح زود بیدار شدم و شال و کلاه کردم ورفتیم به سوی...... بله..... به سوی دریافت دومین مدال شجاعت...... 300 گرم به وزنم اضافه شده وبه 600/5 رسیدم ولی هنوز کمه ..... ولی قدم 65سانتیمتره و جزء نی نی های بلند قدم.......... ...
4 بهمن 1390

خواب...........

هر کسی یه تریپ خوابیدن داره... و اما من... خواب معصومانه.... خواب قایمکی..... خواب دو نفری.... خواب با تریپ تسلیم..... خواب خندان.... خواب جدی..... خواب خرگوشی..... ورزش در خواب..... رقص در خواب.....     ...
17 دی 1390

دیگر دوستان!!!

امروز می خواهم دوستای دیگه ای را معرفی کنم.... خوب، از کی شروع کنم.... آقا گاو مهربون.... فینقلی ....... و آقا قورقوری...... که همیشه مواظبمه حتی وقتی خوابم.... گاهی هم از آسمون.....   ...
14 دی 1390

کتاب و کتاب خوانی؛

درسته که یه اتاق پر از اسباب بازی های مختلف دارم ..... ولی یه کتابخانه پر از کتاب های جور وواجور هم دارم..... یه روز که حوصله ام سر رفته بود یکیشو انتخاب کردم که بخوونم..... مطالب و داستان های مختلفی خووندم.... قصه های خنده دار..... قصه های عجیب...... قصه های گریه دار...... وحتی سرودهای ملی....... و باز هم در نهایت..... ...
13 دی 1390

آویز تخت من!!!

خدا راشکر که یه چیزی توی دنیا وجود داره که میتونه یه مدت طولانی منو سرگرم کنه (حدود پنج دقیقه) که مامانم به کاراش برسه... مامانم گاهی منو میگذاره توی تختم و کوکش میکنه.... منم از خوشحلی وهیجان دست از پا نمی شناسم...   ولی...... ولی اگه از حرکت وایسه و مامانم دیر برسه..... بعد از کلی فعالیت آخرش خسته میشم.... و اینجاست که یه خواب شیرین میچسبه....   ...
12 دی 1390

پس از سه ماه.......

سه ماه از حضور گرم من در دنیا میگذره..... کم کم دارم گردن میگیرم.... و قابل بغل کردن میشم.... به استحضار میرسونم که وزن بنده به 300/5 کیلو وبه بلندای 63 سانتیمتر رسیده ام،،،،،،، افزایش وزنم یه مقدار کمه که باید جبرانش کنم....... ...
4 دی 1390

یلدا

امشب قراره که طولانی ترین شب عمرم رو تجربه کنم...... کلی تیپ زدم تا برم کلی خوش بگذرونم.....   کلی چیزای خوشمره بود..... هندوونه.... آجیل ..... شیرینی....انار...تمبر و لواشک.... میوه و خیلی چیزای دیگه....   ولی همه اش را خودشون خوردند..... در عوض شمع های کیک رو من فوت کردم... اِ اِ اِ،،،، پس شمعش کو؟؟؟؟؟؟ چند تا عکس دسته جمعی..... و طبق برنامه های گذشته...... ...
30 آذر 1390