ویززززززززززززز.................
دوشنبه چهارم مهرماه ١٣٩٠ و . . . . . . . . . یک سال بعد . . . . . . . . شب دوشنبه چهارم مهرماه١٣٩١ بفرمایید بالا........ از این سمت لطفا........... تولد زنبور کوچولو همینجاست......... . . و زنبور کوچولو ی یک ساله............ در انتظار ورود مهمان ها........... و خوشحال از حضور شون............ کیک زنبوری............. میزشام پر از غذاهای زنبوری............. . وای چرا زحمت کشیدید............ . و البته هدایای ویژه ی زنبوری از طرف زنبور کوچولو برای مهمان ها............. ...
کارت دعوت تولدم
یه دعوت نامه ی رسمی از طرف زنبور کوچولو......... به همراه گزارش تصویریه یازده ماهه........... والبته یه دعوت دوستانه ی زنبوری................ ...
برگی از دفتر خاطرات مامانم
خواب
سبک خوابیدنم را در بدو تولدم یادتونه............. واین سبک خوابیدنم در آستانه ی یک سالگیه............ ...
المپیک!!!
یه دوچرخه سوار کوچولوی حرفه ای که هنوز پاش به پدال نمیرسه............ و جایزه ای شیرین برای رفع خستگی............ ...
هفت!!!!!!!!!!!
عددی مقدس به نام هفت......... وبالاخره یه روز که مامانم منو نشوند روی وزنه با تعجب یه چیز باورنکردنی دید........... بله بالاخره عدد هفت روی وزنه به نمایش در اومد........... و این منه هفت کیلوییم............ ...
بسیار سفر باید...
اول چمدونامونو بستیم.... همه چیو برداشتیم..... و سفر آغاز شد...... یه مسافرتی که از توی ماشین شروع شد..... تا به دریا رسید.... و اولین ثبت اسمم روی ماسه ها... وباد خنکی که از سمت دریا میومد... و از کنار دریا تا بالای کوه ها.... ورسیدیم به یه جایی که خیلی جالب بود... با یه آقایی آشنا شدم ولی عمو نبودا... یه جایزه ی خوشمزه..... و خواب های طلایی...... درآخر هم خداحافظی با دریا.... ...
؟؟؟
این چشم ها مال کیه؟ این چی میتونه باشه؟ اسب آبی ؟ از این زاویه چطور؟ آبشار؟ ؟ ؟ ؟ . . . . . نه نه نه...... این منم که ایستاده ام ببین چه فشاری را تحمل می کنم................ و ازش لذت می برم............. دیگه کم کم دارم به آسمون نزدیک میشم............ ...