تولد
بالاخره....
بعد از کلی انتظار...
در آخرین زمانی که تعیین شده بود....
من روز دوشنبه...
چهارم مهرماه سال نود ساعت 8:45 صبح...
در بیمارستان خانواده...
به کمک دکتر فرشته حقیقت وارد دنیای آدم بزرگها شدم؛
با این پاهای کوچولوم :
و اولین عکس من در بیمارستان :
وقتی که من یه نی نیه 50 سانتیه 3.550کیلویی بودم
و این من یک روزه ام ........
چشم هام.....
دماغم......
لب ها و چانه ام......
گوشم.......
دستم......
بعد از نه ماه گوله خوابیدن حالا اومدم خانه و یه خواب راحت
و از اون جایی که من همه کارهام دقیقه نودیه .......
هفت روزه بودم که ساعت 12 شب نافم افتاد......
و من رفتم حمام.....
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی