آروینآروین، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 7 روز سن داره

آروین نامه...

پاییز 1390؛ چهارم مهرماه؛ پا به دنیا گذاشتم و آروین نامه روزهای زندگیمه...

گردش............

من 52 روزه که به دنیا اومدم؛ یه مدتی بوده که زاینده رود تعطیل بوده یعنی آب نداشته ؛ و حالا آبدار شده مامان و بابام من را بردند گردش علمی تا هم یه هوایی بخورم وهم دنیا دیده بشم....   ولی ای دل غافل..... ماشین برام لالایی میگه.... از وقتی سوار شدیم خوابم برد....   تا وقتی برگشتیم خونه.....                                                      &n...
26 آبان 1390

ساندویچ آروین...

یه روز که لباسامو کثیف کرده بودم و مامان می خواست لباسامو عوض کنه....     بابا احسان دلش برام ضعف رفت و تصمیم گرفت یه لقمه ام کنه....   کمک کمک کمک...........   آخیش........ دیر جنبیده بودم بابا قورتم داده بود ا،،،،،،،،،، ...
24 آبان 1390

+18..............

زیر 18 ساله هاش چشماشونو ببندند لطفا................   آماده اید.....   میریم که داشته باشیم...   3،2،1....... نه نه نه نه نه .... عکس نگیرید...... خجالت می کشم..... ...
23 آبان 1390

مهمانی

جشن عقد عمو امیر من هم حضور داشتم اما هیچی ندیدم همه چیز را شنیدم(توی شکم مامانم بودم)............. اما جشن عقد عمو آرش........... دیگه که توی شکم مامانم نیستم.............. آخه من 47روز است که به دنیا اومدم............. اما............ اما این بار خودم که هیچی ندیدم، مامانم هم هیچی ندید که................. آخه من ترسیده بودم، خیلی شلوغ بود........ ولی انصافأ نی نی به این خوش تیپی دیده بودید....... ...
20 آبان 1390

یک ماه...

و بالاخره یک ماه پر ماجرا گذشت.... و اللن دیگه دارم کم کم بزرگ میشم... آخه الان قامتم به 53 رسیده و به اندازه 4.400کیلو وزنمه...     و10 روز دیگه هم گذشت ومن 40 روزه شدم ... دیگه تصمیم گرفتم راحت تر بخوابم...   و به جای گریه بخندم.... ...
14 آبان 1390

تولد

بالاخره.... بعد از کلی انتظار... در آخرین زمانی که تعیین شده بود.... من روز دوشنبه...  چهارم مهرماه سال نود ساعت 8:45 صبح...  در بیمارستان خانواده...  به کمک دکتر فرشته حقیقت وارد دنیای آدم بزرگها شدم؛   با این پاهای کوچولوم : و اولین عکس من در بیمارستان : وقتی که من یه نی نیه 50 سانتیه 3.550کیلویی بودم   و این من یک روزه ام ........ چشم هام.....   دماغم......   لب ها و چانه ام......   گوشم.......   دستم......   بعد از نه ماه گوله خوابیدن حالا اومدم خانه و یه خواب راحت       و از اون جایی ...
10 مهر 1390